خانه ی من

وب نوشت های یاسر فریادرس

خانه ی من

وب نوشت های یاسر فریادرس

خانه ی من
طبقه بندی موضوعی

ایستگاه پایانی

شنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۳۷ ب.ظ

درهای مترو که باز شد، موج جمعیت به سمت صندلی های خالی ها حمله ور شد، در چند ثانیه فضای خالی حتی برای ایستادن هم پیدا نمی شد. طلبه ی جوانی که کنار من نشسته بود، شلوغی را که دید از جایش بلند شد و روبروی صندلی ایستاد و آرام گفت: "اگه کسی نمی تونه سرپا وایسه، اینجا جا هست"
به فاصله چند ثانیه صدایی از میان جمعیت گفت: 
سی ساله دارید با همین فیلما از مردم سواری میکشید!

مترو 
طلبه لبخندی زد و بی تفاوت سرش را پایین انداخت. چند لحظه بعد ترمز ناگهانی قطار جمعیت را غافلگیر کرد، طوری که جمعیت نیم متری به جلو حرکت کرد، پیرمردی این وسط با خنده داد زد : آقا دست تو جیب من نکنید هیچی توش نیست، دنبال جیب پور پول میگردید جیب حاج آقا هستش!
حاج آقا باز هم لبخندی زد و گفت: "عبای ما جیب نداره حاجی"،  بعد هم نزدیک پیرمرد رفت با هم گرم صحبت شدند. توی شلوغی یک لحظه دیدم پیرمرد شانه های طلبه جوان را بوسید. 
ایستگاه بعد پیاده شدم، بقیه مسیر را باید با تاکسی می رفتم، توی تاکسی به یک عده آخوند اشرافی که از قبل می شناختم فکر میکردم که حتی یکبار هم میان مردم نبوده اند، از درد آنها خبر ندارند و تاوان گناه نابخشودنی آنها را این قشر از طلبه ها و روحانیون مظلوم می کشند که درون جامعه حضور دارند و طعنه ی کاری که نکرده اند را می شنوند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۳۰
یاسر فریادرس

تبلیغ

دین

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی