خانه ی من

وب نوشت های یاسر فریادرس

خانه ی من

وب نوشت های یاسر فریادرس

خانه ی من
طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با موضوع «حرف دل» ثبت شده است


هفت، هشت سال پیش وقتی برگه انتخاب رشته ام را برده بودم، پیش یکی کارشناس هایی که پول می گیرند و خوب و بد انتخاب هایت را برایت تفال میزنند، پرسید: «چرا حقوق رو انتخاب نکردی؟ حقوق بهترین رشته ی انسانیه!» جواب دادم: « از حقوق متنفرم! عجالتا قد سر سوزنی برای علایقم ارزش قایل باش واینقدر بهترین و بدترین نکن»

این توصیف را کنج ذهنتان داشته باشید و هم زمان تصویری از یک کلاس بعد از ناهار با استادی که به اقتضای درس حقوق، خشک و یکنواخت بود را تجسم کنید، تصور کنید اگر حتی تصور کردنش هم سخت است!

صحبت از یک جلسه ای از درس این کلاس است درست یک جلسه بعد از زمانی که استاد گفته بود:«فریادرس! به نظرم سر کلاس آمدنت بی فایده است، نیا چون بعید میدانم پاس شوی».وضعیت من در دانشگاه معمولا حد وسط نداشت، یا در نظر اساتید دانشجویی فرهیخته بودم یا مثل کلاسی که گفتم شخصی که اشتباها دانشجو شده است. 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۲۷
یاسر فریادرس


قبل ترها باران که می بارید گویی مهربانی هم با قطرات باران بر مردم نازل می شد اما نمی دانم این چند وقت چه بر سر مردمان پایتخت آمده که مرامشان با خیسی خیابان ها نم می کشد و انسانیت را زیر چرخ ماشین هایشان له می کنند.

امروز وقتی از اداره خارج شدم تا طبق روال راهی خانه شوم، باران قدری شدت گرفته بود و هرکسی سعی می کرد به نحوی خودش را از باران غافلگیرکننده تابستانه بپوشاند.

سه خانم چند متر آن طرفتر از من منتظر تاکسی بودند که حال پریشان و سرفه های مداوم یکیشان با یک نگاه حساب را دستت می داد که اولویت سوار شدن با اوست.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۳۶
یاسر فریادرس

خیمه ها را آتش زدند، کنار خیمه ها بودم، یک لحظه حرارتی روی پاهایم احساس کردم،  شعله های آتش را دیدم که پاهایم را مبتلا کرده است.نمی دانستم چه کنم؟ دست و پایم را گم کرده بودم! تا به خودم آمدم، سه چهار نفر از بچه های هیئت سریع با هر چه بود آن شعله ها را خاموش کردند؛ 

من پسر جوانی هستم که شعله ای کوچک ترس را در وجودم انداخت،  رفقا هم آنجا بودند و آتش را خاموش کردند .. 

اما شنیده ام که یک جا دختر بچه ای بی پناه آتش خیمه به دامانش افتاده بود چند مرد غارتگرِ بی رحم دنباش میدویدند ؛ آتش شعله ور تر میشد ... آه...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۳ ، ۱۰:۴۶
یاسر فریادرس

 بار اول از او پرسید: دزد تویی؟
پاسخ داد: آری! 
دوباره تکرار کرد: آیا دزد تویی؟ 
و او دوباره پاسخ داد: آری
حضرت فرمود: اگر بار سوم نیز اقرار کنی، انگشتان دست تو را قطع می کنم. دزد تویی؟
سرش را پایین انداخت و گفت: آری ای مولای من!

حضرت امیر(ع) انگشتان دست راست مرد سیاه چهره را قطع کرد.
مردی که دزدی کرده بود همانطور که بیرون می رفت انگشتان خود را به دست چپ گرفته بود و خون جاری بود.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۲ ، ۱۲:۱۲
یاسر فریادرس