خانه ی من

وب نوشت های یاسر فریادرس

خانه ی من

وب نوشت های یاسر فریادرس

خانه ی من
طبقه بندی موضوعی

به ریش استادتان نخندید!

شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۲۷ ب.ظ


هفت، هشت سال پیش وقتی برگه انتخاب رشته ام را برده بودم، پیش یکی کارشناس هایی که پول می گیرند و خوب و بد انتخاب هایت را برایت تفال میزنند، پرسید: «چرا حقوق رو انتخاب نکردی؟ حقوق بهترین رشته ی انسانیه!» جواب دادم: « از حقوق متنفرم! عجالتا قد سر سوزنی برای علایقم ارزش قایل باش واینقدر بهترین و بدترین نکن»

این توصیف را کنج ذهنتان داشته باشید و هم زمان تصویری از یک کلاس بعد از ناهار با استادی که به اقتضای درس حقوق، خشک و یکنواخت بود را تجسم کنید، تصور کنید اگر حتی تصور کردنش هم سخت است!

صحبت از یک جلسه ای از درس این کلاس است درست یک جلسه بعد از زمانی که استاد گفته بود:«فریادرس! به نظرم سر کلاس آمدنت بی فایده است، نیا چون بعید میدانم پاس شوی».وضعیت من در دانشگاه معمولا حد وسط نداشت، یا در نظر اساتید دانشجویی فرهیخته بودم یا مثل کلاسی که گفتم شخصی که اشتباها دانشجو شده است. 

اما من با اعتماد به نفس آن روز سر کلاس حاضر شدم! طبق روال با عارف جعفری ردیف آخر نشسته بودیم که استاد وارد شد . در همین لحظه بود که تا چشممان به جمال ایشان روشن شد دونفری به هم نگاه کردیم و زدیم زیر خنده!  همین بهانه برای تشدید خشم سابق استاد کافی بود تا با خشم من را به صندلی جلوی کلاس هدایت کند! اما باور کنید آن روز نمی شد ریش استاد را دید و نخندید، گویا بنده ی خدا آن روز دستش لرزیده بود ریش پروفسوری یکنواخت همیشگی را  تبدیل به یک مدل عجیب  کرده بود!

بعد از ماجرا، درست مقابل استاد نشسته بودم، از زاویه نزدیک تر چهره ی استاد را می دیدم و طبیعتا جزییات بیشتری از گندی که به صورتش زده را تماشا می کردم؛ برای همین تصمیم گرفتم عارف را از این جزییات با خبر کنم و پیامکی با این متن برایش ارسال کردم :«واقعا چرا با ریشاش این کار رو کرده؟» اما...

اما وقتی گزارش تحویل را روی گوشی دیدم، متوجه فاجعه ای شدم که چشمانم را گرد کرد و عرق بر پیشانیم نشاند! نمی دانم چگونه و چطور اما اشتباها پیامک را برای خود استاد فرستاده بودم!

حالا جا دارد یکبار دیگر همه چیز را مرور کنیم، دانشجویی که هیچ از حقوق نمی داند، استاد خشک و بی انعطاف که از این دانشجو متنفر است، کلاسی که در یک بعد از ظهر کسل کننده برپا می شود و درخت توتی که از پنجره نظاره گر ماجراست .

از توصیف حال آن لحظه و نذر و نیاز ها و قول هایی که به خدا دادم،  عبور میکنم که ذکر شرایط خود، گویای همه چیز هست، هر ثانیه راه حلی به ذهنم خطور میکرد اما سریعا به بن بست می رسید! دلم می خواست زمین دهن باز کند و این دانشجوی بینوا را ببلعد. به عارف هم که اطلاع دادم، عوض راهنمایی صدای خنده اش را از پشت سر می شنیدم و بی قرار تر میشدم.

یک لحظه راهی به ذهنم رسید، معطل نکردم وسط بحث درسی پریدم جلوی استاد که« استاد، میخواستم یه پیامک به خانواده بدم اشتباها برای شما ارسال کردم! میشه پاکش کنید؟ » استاد که دیگر در نظرش مصادق همان کافرانی بودم که خداوند در دنیا آنان را به حال خود رها کرده است، گفت:«باشه فریادرس، پاک میکنم برو بشین». 

اما مگر کلاس کذایی تمام میشد، تمام زمان باقی مانده کلاس اصوات محیط را به صورت بوق می شنیدم!

 بالاخره کلاس تمام شد، سریع پریدم جلوی استاد و گفتم «استاد لطفا اگر میشه الان پاکش کنید»! استاد با چشمانی که از خشم به قرمزی میزد تلفن همراهش را از جیب در آورد و جلوی چشمانم پیامکی جمله اولش با «واقعا چرا» شروع میشد را حذف کرد تا با تمام وجود نفس راحتی بکشم.

یکی از قول هایی که در آن لحظه نفسگیر به خودم دادم این بود که درس حقوق را به هر جان کندنی هم که شده آنقدر بخوانم که استاد راضی به پاس کردن شود و اینطور هم شد . البته درس را در صورتی که انتظار 20 داشتم 14 شدم .

نتیجه اخلاقی: هیچ وقت به ریش استادتان نخندید!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۲۹
یاسر فریادرس

دانشگاه

ریش استاد

سوره

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی