اشکی بُود مرا که به دنیا نمی دهم
دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۱:۲۹ ب.ظ
روضه تمام شده بود، نشسته بودم کنج حسینیه، به این فکر میکردم که چقدر خوشبختیم ما، همه ما، مایی که بچه مسجد بودیم و عاشق هیئت، مایی که نمک پرورده اما حسین(ع) هستیم، مایی که با چای روضه مست می شویم، مایی که متمسک به ولایت علی(ع) هستیم، مایی که قبله دلهامان کربلاست، مایی که پیشوایانی داریم از نور که خداوند را به آنان قسم دهیم تا از ما در گذرد، مایی که به وقت دلتنگی مزار شهدایی داریم تا آراممان کند... آه چقدر ناشکریم و سرکش که بعضی اوقات گله می کنیم...