هفت، هشت سال پیش وقتی برگه انتخاب رشته ام را برده بودم، پیش یکی کارشناس هایی که پول می گیرند و خوب و بد انتخاب هایت را برایت تفال میزنند، پرسید: «چرا حقوق رو انتخاب نکردی؟ حقوق بهترین رشته ی انسانیه!» جواب دادم: « از حقوق متنفرم! عجالتا قد سر سوزنی برای علایقم ارزش قایل باش واینقدر بهترین و بدترین نکن»
این توصیف را کنج ذهنتان داشته باشید و هم زمان تصویری از یک کلاس بعد از ناهار با استادی که به اقتضای درس حقوق، خشک و یکنواخت بود را تجسم کنید، تصور کنید اگر حتی تصور کردنش هم سخت است!
صحبت از یک جلسه ای از درس این کلاس است درست یک جلسه بعد از زمانی که استاد گفته بود:«فریادرس! به نظرم سر کلاس آمدنت بی فایده است، نیا چون بعید میدانم پاس شوی».وضعیت من در دانشگاه معمولا حد وسط نداشت، یا در نظر اساتید دانشجویی فرهیخته بودم یا مثل کلاسی که گفتم شخصی که اشتباها دانشجو شده است.
در روزگاری که به سختی میشود یک فیلم داستانی را در سینما تا تیتراژ پایانی تحمل کرد، طبیعی است که اشتیاقی برای دیدن فیلم مستند روی پرده سینما وجود نخواهد داشت . چرا که اگر در سینمای داستانی همان گونه که از اسمش هم هویداست قصه گویی رسالت فیلمساز است اما در فیلم مستند، کارگردان چنین رسالتی را روی دوش خود نمیبیند.
در وهله بعد اگر مستندساز داستانگویی را هم مزیت بداند و بخواهد در فیلمش قصه بگوید، حقیقتی که مستند بر روی آن استوار است دست و پای او را میگیرد و نمیتواند مثل یک فیلمنامهنویس تخیلش را جلوی دوربین ظاهر کند.
اما اینکه یک مستندساز با سوژهاش آنقدر خوب همراه شود که یک قصه با کیفیت برای مخاطب ایجاد کند باید حیرتانگیز باشد و اینگونه میشود که وجه «واقعی بودن» هم به کمک قصه میآید و به سبب باورپذیری حداکثری، تاثیر آن را دو چندان میکند.
فرض کنید صاحب یک شرکت تجاری که اتفاقا معترضین زیادی دارد با تبلیغات و ارزان فروشی آنقدر محصول وارد بازار کرده است که پس از چند ماه بازارش اشباع شده است، طبیعی است که صاحبان شرکت باید فکری به حال روشی جدید برای فروش کنند وگرنه دیر یا زود تب فروش محصولات شرکت میافتد. در چنین شرایطی مدیرعامل شرکت با یک شوک تولید کالای فعلی را متوقف می نماید و محصول پرفروش رابه طرز دیگری به خریداران قالب می کند.
اما در سینما؛ فیلمی بیش از ۱۳ میلیارد می فروشد. این رقم برای فیلمی که حتی کارگردانش هم حاضر نیست از آن دفاع کند و به قول خودش یک سینمایی «پفک نمکی» است، باید مطلوب باشد. فیلمی که تلاش زیادی برای «خالی شدن محتوا» روی آن صورت گرفته است و در کنار شذوذات اخلاقی هدفی جز«پول» ندارد و طبیعتا از هر اتفاقی که باعث فروش بیشتر آن بشود استقبال می کند، چه این اتفاق «شرمندگی وزیر فرهنگ» باشد چه تصمیم «توقف اکران بعد از فروش ۱۳ توسط معاونت ارزشیابی و نظارت سازمان سینمایی».
قبل ترها باران که می بارید گویی مهربانی هم با قطرات باران بر مردم نازل می شد اما نمی دانم این چند وقت چه بر سر مردمان پایتخت آمده که مرامشان با خیسی خیابان ها نم می کشد و انسانیت را زیر چرخ ماشین هایشان له می کنند.
امروز وقتی از اداره خارج شدم تا طبق روال راهی خانه شوم، باران قدری شدت گرفته بود و هرکسی سعی می کرد به نحوی خودش را از باران غافلگیرکننده تابستانه بپوشاند.
سه خانم چند متر آن طرفتر از من منتظر تاکسی بودند که حال پریشان و سرفه های مداوم یکیشان با یک نگاه حساب را دستت می داد که اولویت سوار شدن با اوست.
در روزگاری که فیلمسازان با تجربه، فیلم هایشان مورد توجه مخاطبان سینما قرار نمی گیرد و هر کدام از آثارشان ضربه ای به سابقه فیلمسازی آن هاست. ابراهیم حاتمی کیا با فیلم جدیدش از این آسیب دور مانده است.
شاید نقطه قوت بادیگارد که او را به دومین فیلم پرمخاطب جشنواره فجر سی و چهارم تبدیل کرد– آن هم با آن اختلاف کم نسبت به فیلم اول- دغدغه مندی حاتمی کیا است که هنوز حرف های زیادی برای بیان در کالبد سینما دارد. شاید مهمترین آسیبی که متوجه فیلمسازان کهنه کار سینما است، ته کشیدن حرف های سینمایی آن هاست.
فیلمهای جشنوراه سی و چهارم فجر را میتوان از زوایای مختلف فرمی و محتوایی واکاوی نمود و بر اساس آن حاصل یک سالهی جریان سینمایی کشور را بررسی کرد.
اما یکی از موضوعات جالب توجه در فیلمهای امسال که از تماشای تمام آثار در بازهی زمانی کوتاه به خوبی هویدا و نمایان است تصویری است که سینمای ایران از مردها- پدر/ همسر/ برادر- ارائه میدهد. تصویری که شاید نشانهای باشد از رویکردهای به شدت فمنیستی سینمای ایران.