
در روزگاری که به سختی میشود یک فیلم داستانی را در سینما تا تیتراژ پایانی تحمل کرد، طبیعی است که اشتیاقی برای دیدن فیلم مستند روی پرده سینما وجود نخواهد داشت . چرا که اگر در سینمای داستانی همان گونه که از اسمش هم هویداست قصه گویی رسالت فیلمساز است اما در فیلم مستند، کارگردان چنین رسالتی را روی دوش خود نمیبیند.
در وهله بعد اگر مستندساز داستانگویی را هم مزیت بداند و بخواهد در فیلمش قصه بگوید، حقیقتی که مستند بر روی آن استوار است دست و پای او را میگیرد و نمیتواند مثل یک فیلمنامهنویس تخیلش را جلوی دوربین ظاهر کند.
اما اینکه یک مستندساز با سوژهاش آنقدر خوب همراه شود که یک قصه با کیفیت برای مخاطب ایجاد کند باید حیرتانگیز باشد و اینگونه میشود که وجه «واقعی بودن» هم به کمک قصه میآید و به سبب باورپذیری حداکثری، تاثیر آن را دو چندان میکند.
فرض کنید صاحب یک شرکت تجاری که اتفاقا معترضین زیادی دارد با تبلیغات و ارزان فروشی آنقدر محصول وارد بازار کرده است که پس از چند ماه بازارش اشباع شده است، طبیعی است که صاحبان شرکت باید فکری به حال روشی جدید برای فروش کنند وگرنه دیر یا زود تب فروش محصولات شرکت میافتد. در چنین شرایطی مدیرعامل شرکت با یک شوک تولید کالای فعلی را متوقف می نماید و محصول پرفروش رابه طرز دیگری به خریداران قالب می کند.
اما در سینما؛ فیلمی بیش از ۱۳ میلیارد می فروشد. این رقم برای فیلمی که حتی کارگردانش هم حاضر نیست از آن دفاع کند و به قول خودش یک سینمایی «پفک نمکی» است، باید مطلوب باشد. فیلمی که تلاش زیادی برای «خالی شدن محتوا» روی آن صورت گرفته است و در کنار شذوذات اخلاقی هدفی جز«پول» ندارد و طبیعتا از هر اتفاقی که باعث فروش بیشتر آن بشود استقبال می کند، چه این اتفاق «شرمندگی وزیر فرهنگ» باشد چه تصمیم «توقف اکران بعد از فروش ۱۳ توسط معاونت ارزشیابی و نظارت سازمان سینمایی».
فیلمهای جشنوراه سی و چهارم فجر را میتوان از زوایای مختلف فرمی و محتوایی واکاوی نمود و بر اساس آن حاصل یک سالهی جریان سینمایی کشور را بررسی کرد.
اما یکی از موضوعات جالب توجه در فیلمهای امسال که از تماشای تمام آثار در بازهی زمانی کوتاه به خوبی هویدا و نمایان است تصویری است که سینمای ایران از مردها- پدر/ همسر/ برادر- ارائه میدهد. تصویری که شاید نشانهای باشد از رویکردهای به شدت فمنیستی سینمای ایران.
عباس طوسی لاجوردی را بیشتر با مستند می شناسند، مستندهایی که خیلی طرفدار هم ندارد و معمولا جذاب هم از آب در نمی آید . لاجوردی را در فضای مستند نه به واسطه ی فیلمساز بودن بلکه بیشتر با سوژه های او در مستند «در جستجوی حقیقت» می شناسند، او اولین مستند ساز ایرانی است که با تری جونز کشیش آمریکایی توهین کننده به قرآن مصاحبه کرد و جستجوگری او بیشتر از هر امر دیگری به او کمک کرده است.
اما اینکه چرا یک تهیه کننده حاضر میشود روی مستندسازی که وجه فیلمسازی او تثبیت نشده سرمایه گذاری کند جای سوال است وگرنه در عالم مستندسازی بسیاری هستند که سودای فیلمسازی در فضای داستانی در سر دارند.
فیلم«جشن تولد» را باید جستجوگری لاجوردی در فضای فیلم داستانی دانست . مستندسازی که عاشق جهانگردی و تجربه کردن است به خوبی توانسته بود برای جستجوگریش فضا را برای ساخت «جشن تولد» مساعد کند اما آن چیزی که در این میان از دست رفته و سوخته است، بودجه فیلمسازی در انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس و فرصت یک فیلم خوب در جشنواره فجر است.
فیلم جشن تولد بی شک یکی از بی حس و حال ترین فیلم های جشنواره است حال آنکه هدف کارگردان ساخت یک فیلم حسی ضد داعشی بوده است که به هیچ وجه به آن دست نیافته است. فیلمساز برای تجربه اول خود روی یک موضوع بسیار سخت دست گذاشته است، فیلمسازی در شرایط جنگی سوریه با بازیگران غیر ایرانی و هجم عظیم جلوه های ویژه؛ کاری که شاید فیلمسازان فیلم پرسابقه هم از رفتن به سمت آن هراس دارند.
اولین حضور رسمی انیمیشن در جشنواره فجر، به دورهی سیام برمیگردد، زمانی که انیمیشن تهران ۱۵۰۰ در بخش مسابقه فرصت رقابت با سایر بخشها را پیدا کرده بود.
همان روزها صاحبان این صنعت به این موضوع معترض بودند که چرا باید نوع نگاه به انیمیشن و داوریها همانگونه باشد که از یک فیلم داستانی رئال انتظار داریم. اما چارهای هم جز این نبود، چرا که انیمیشنی برای رقابت وجود نداشت که یک بخش مجزا برای رقابت بطلبد.
بعد از آن، در دورهی سی و سوم حضور انیمیشن باکیفیت «شاهزاده روم» و اکران در برج میلاد هم نتوانسته بود برگزارکنندگان را قانع کند که بخش ویژهای برای انیمیشن در نظر بگیرند، چرا که بازهم کمیت و تعداد آثار برای رقابت کافی نبود.
با این همه اما، گرچه جشنواره سی و سوم دست صاحبان انیمیشن را از رسیدن به سیمرغ کوتاه کرد اما اکران برج میلاد و موج ایجاد شده توسط رسانهها پیرامون پیشرفت این اثر به اعلام موجودیت انمیشین ایران قدرت بیشتری بخشید.
فرض کنید، سحر دختری است از یک خانواده سنتی با وضعیت بد مالی که نیمه های تاریک هر شب با آرایش غلیظ و با ماشین های متفاوت تا دم خانه می آید. اگر با این توصیفات شما در مورد رفتار اجتماعی سحر قضاوت کردید، دچار همان معضلی هستید که خانواده سحر هستند و در واقع این ایراد ذهن شماست وگرنه همه می دانیم هر دختری که تا نیمه های شب با ظاهری ژیگول در خیابان ها می چرخد دنبال حق خودش از دنیای ظالم سنتی است و شما حتی اگر پدر او باشید حق پرسش ندارید.
آخرین فیلم فرزاد موتمن که مانند دیگر آثارش شلختگی های خاص خود را دارد، در مضمون هم آشفته و تکراری است. دختری که پدر و مادر سنتی و سختگیر دارد که او را درک نمی کنند ولی او تسلیم این فضا نمی شود و دنبال راه خود است. موضوع اصلی فیلم زمانی آغاز می شود که سحر، دختر خانواده در یکی از شب هایی که با دوستانش بیرون بوده است به خانه بر نمی گردد و مادر او که ابتدا سعی دارد پدرسحر را مطلع نکند به پلیس مراجعه میکند تا ردی از او پیدا کند.
در روند فیلم با برنگشتن سحر، پدر او هم خبردار می شود و با لعن و نفرین به فرزندش برای ادای آبروی خود با بقیه برای یافتن سحر همراه می شود و شاید تنها کسی که برای هدفش یافتن خود سحر است و به حرف مردم توجه ندارد دوست پسر اوست که او هم از نسل سنتی قبل خود بریده است.
در سینمای مستند، برخی فیلمها در دنیای خود غرق هستند و در عالم دیگر سیر میکنند و با وضعیت روز جامعه هیچ نسبتی ندارند. اینگونه مستندها نهایت هنرشان در نگهداشتن مخاطب روی صندلی سینما یا پای تلویزیون به میزان زمان همان مستند است. در دنیایی که رسانهها هر روز از فاجعهای خبر میدهند ساخت مستندی که فقط هدفش سرگرم کردن تودههای مردم باشد هدررفت سرمایهی ملی است.
مستندی که در مورد نقش فلان گیاه در زندگی مردم شمال است یا مستندی که به زندگی یک اسب میپردازد، هر چقدر هم که جذاب باشد، تنها خلا سرگرمی مخاطب را پر میکند و جز اینکه مدیری که دنبال درد سر نمیگردد را راضی نگه دارد سود دیگری ندارد، درحالیکه شاید سرگرمی شرط لازم یک فیلم خوب باشد قطعا شرط کافی نیست و باید از جذابیت برای بیان مضمونی مهم بهره گرفت.
در مقابل هم اما بعضی مستندها آنقدر حرف برای گفتن دارند که تا ساعتها مخاطب را درگیر مضمون خود میکنند. این مساله فارغ از نگاه فیلم بزرگترین امتیاز برای یک مستند است.