جشنواره ای که دوست دارد بی هویت باشد! / چرا سیانور انتخاب نشد؟
پنجشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۳۵ ب.ظ
داوریهای جشنواره سی و چهارم فیلم فجر آنقدر عجیب بود که منتقدان و اهالی رسانه را به نسبت انتخابها بیتوجه کند و آنها را در روز آخر جشنواره هم به کاخ جشنواره بکشاند تا منتظر تماشای یک فیلم خوب باشند که در لیست کاندیداها نیست. آخرین اثر بهروز شعیبی که در هیچ یک از بخشهای سودای سیمرغ کاندیدا نیست بار دیگر بر تعجب تماشاگران نسبت انتخاب داوران افزود.
«سیانور» دومین فیلم جشنواره امسال است که به ماجرای سازمان منافقین پرداخته است، «امکان مینا» ساختهی کمال تبریزی دیگر فیلم این دوره با این موضوع است که به عکس فیلم شعیبی مورد پسند داوران قرار گرفته است و در ده رشته کاندیدا شده است.
اما اینکه چرا فیلم کمال تبریزی با ضعف فیلمنامه و داستان که بعضا آنقدر پررنگ است که صدای تماشگر را در می آورد و او را به تمسخر وا می دارد به فیلم شعیبی ترجیح داده می شود را شاید نه در مباحث سینمایی بلکه در مسائل فرامتنی و احتمالا محتوایی جستجو کرد. به عنوان مثال هر تماشاگر آماتوری هم می تواند تشخیص دهد «امکان مینا» که روایتگر داستانی در دهه شصت است و در صحنه پر است از برجهای بلند و ماشینهای دهه نودی لایق دریافت سیمرغ طراحی صحنه نیست و در مقابل فضا سازی نوستالژیک و بدون نقص فیلم شعیبی حتما باید سهمی در جوایز داشته باشد.

فیلم کمال تبریزی در دوران دفاع مقدس می گذرد و روایتگر داستان سادهای است از زندگی زوجی که یکی از آنان جذب سازمان مجاهدین خلق شده است و اتفاقاتی برای او روی می دهد که مخاطب را از این سازمان تا حدی متنفر می کند. این موضع گیری علیه جمعی که در گوشهای از تاریخ مرده اند اگر چه اتفاقی مثبت است، ولی با توجه به وضعیت فعلی منافقین، نه حرف تازهای دارد و نه دستاوردی برای امروز. حرفی که بارها گفته شده و دوباره گفتنش طبعا هیچ هزینهای ندارد.
در مقابل اما «سیانور»ِ شعیبی که در دهه پنجاه می گذرد، منافقین را در قصه به نحوی روایت میکند که پهلویچیها، آمریکاییها و خود منافقین نیز در آن منفور و محکوم هستند و در عین ارائه تصویری تاثیرگذار از امام، روایتی قهرمانگونه از «بچه مسلمان»هاست.
«سیانور» داستان جدالی است که یک طرف آن ساواکیها قرار دارند و طرف دیگر منافقین و به همین دلیل ابتدا به نظر میرسد برای ایجاد درام، شعیبی مجبور است یکی از دو سر ماجرا را فدای قسمت دیگر کند و یک قطب مثبت و منفی برای داستانش خلق کند اما او با رو کردن یک «بچه مسلمان» با بازی درخشان بابک حمیدیان ضلع سومی برای قصهاش انتخاب می کند که هر دو قطب پهلوی و منافقین را محکوم میکند.
فضاسازیهای دلچسب و آرام فیلم شعیبی، صریح اما با قاعده با مخاطب سخن می گوید. دغدغههای کارگردان از دل قصه بیرون میآید و به هیچ وجه پیامهای خود را پیوست کاراکترهایش نکرده است. به همین دلیل اگر از امام خمینی(ره) سخن می گوید اگر فریاد مرگ بر شاه و مرگ بر آمریکا سر می دهد، مضحک و شعاری به نظر نمیرسد.
اگر چه در پایان بندی و برخی لحظات فیلم، مشکل منطقی وجود دارد اما چیزی که مسلم است تعداد کمتر این نواقص نسبت به فیلم «امکان مینا» و دیگر فیلم های جشنواره است و باید فیلم را نسبت به سایر آثار موجود در جشنواره قضاوت کرد.
با این اوصاف اما به نظر میرسد متاسفانه، رویکرد جشنواره فیلم فجر نشان داده است، علیرغم اسم و موضوع انقلابی، طرفدار فیلم های کمحرف، بیدغدغه و بدون دردسر است و نمی خواهد تحولی در سیر سینمای روشنفکری موجود ایجاد کند. در چنین شرایطی با بایکوت مرتبط ترین آثار با انقلاب اسلامی در سالهای بعدی باید منتظر یک نمایشگاه فیلم بدون هویت باشیم که مردم برای داوریها و انتخاب هایشان اهمیتی قائل نیستند. انتخابهایی که نه فقط از جهات مضمونی و محتوایی، بلکه حتی خیانتی است به خود «سینما»، که اگر برگزارکنندگان جشنواره و داوران، تنها به قوتهای تکینیکی آثار فجر هم توجه میکردند در نهایت آثار درخشانی مانند «بادیگارد» یا اثر قابل توجه بهروز شعیبی؛ «سیانور» اینطور نادیده گرفته نمیشدند و حالا به نظر میرسد معیار انتخابها نه «سینما» و نه اولویتهای فرهنگی کشور، بلکه تنها نگاه جناحی و باندیست.
۹۴/۱۱/۲۲