درهای مترو که باز شد، موج جمعیت به سمت صندلی های خالی ها حمله ور شد، در چند ثانیه فضای خالی حتی برای ایستادن هم پیدا نمی شد. طلبه ی جوانی که کنار من نشسته بود، شلوغی را که دید از جایش بلند شد و روبروی صندلی ایستاد و آرام گفت: "اگه کسی نمی تونه سرپا وایسه، اینجا جا هست" به فاصله چند ثانیه صدایی از میان جمعیت گفت: سی ساله دارید با همین فیلما از مردم سواری میکشید!
طلبه لبخندی زد و بی تفاوت سرش را پایین انداخت. چند لحظه بعد ترمز ناگهانی قطار جمعیت را غافلگیر کرد، طوری که جمعیت نیم متری به جلو حرکت کرد، پیرمردی این وسط با خنده داد زد : آقا دست تو جیب من نکنید هیچی توش نیست، دنبال جیب پور پول میگردید جیب حاج آقا هستش!